آخرین جمعه شهریور ماه به مهمانی دعوت شده بودیم. قرار بود مهمانی در پارکی در مرکز شهر برگزار شود اما آخر تابستان بود و پارکها شلوغ. دوساعت مانده به شروع مهمانی صاحبخانه تماس گرفت و گفت:« سلام، شب بیاین خونهمون. همهچی محیّاست و چیزی با خودتون نیارین. لطفن دیر نکنین». خدا را شکر وقتی رسیدیم هنوز نیمی از مهمانها نیامده بودند و مبل خالی وجود داشت. همین که نشستیم دختر عمهام بدو بدو خودش را به من رساند. همیشه تا فرصت گیر میآورد با حرفهایش مغز من را میخورد. این سری نوبت صحبت کردن من بود. با اولین سوالش شروع کردم به توضیح دادن فهرستی از کارهایی که در طول روز انجام میدهم. برایش مهم بود که زهرا هر روز چه میکند که بقیه میگویند سرش شلوغ است یا مشغلههایش کم نیست.
همان لحظه صاحبخانه چای تعارف کرد. مثل سخنرانان گلویی تازه کردم و گفتم:« البته هر روزم پرانرژی نیست. گاهی خسته میشم و گاهی با شوق به کارهام میرسم. لطفن اگه قرار صحبت کنیم چند دقیقه بیخیال موبایلت بشو و به من گوش بده». سری تکان داد که حرفم را ادامه دهم. قبل از هر چیزی تاکید کردم زندگی هیچ دو نفری شبیه یکدیگر نیست اما افراد میتوانند از سبک زندگی یکدیگر الگو بگیرند، آن هم صرفن در نکات مثبت. «روزهای من این شکلی میگذرن تقریبن»:
- بیدار شدن قبل از ۵ صبح: مناکثر اوقات صبحهای زود از خواب بیدار میشوم. معتقدم زندگی در نیمه اول روز شور و حال بیشتری دارد و حتی انرژی انسانها نیز بیشتر است. سکوتی که در خانه و شهر وجود دارد را دوست دارم.
- آزادنویسی: من هر روز صبح،بالافاصه بعد از بیدار شدن از خواب، ۳ صفحه مینویسم. بدون هیچگونه حساسیتی هر چه در ذهنم است را روی کاغذ میآورم. با شنیدن جمله:« داره مینویسه» متوجه میشوم بقیه اعضای خانواده از خواب بیدار شدهاند. گاهی تند مینویسم و گاهی کند. همهچیزبه حسوحالم بستگی دارد. پس از آزادنویسی برنامههای روزانهام را در پلنر شخصیام مینویسم.
- میل کردن صبحانه با نان تازه: معتقدم صبحانه اصلیترین وعده غذایی است. بههمین دلیل کامل برایش وقت میگذارم. ۹۰% صبحانههای ما با نان داغ است. هنگام خوردن صبحانه به کارهایی که در طول روز دارم یا به پیامهایم فکر نمیکنم.
- نوشتن محتوا: دو سه ماهی است تقریبن هر روز برای سایت و کانال تلگرامیام محتوا مینویسم. اما چند روزی است که صبحها بعد از صرف صبحانه، سراغ سررسید طوسی رنگم میروم و دست به قلم میشوم. گاهی برای نوشتن موضوع کم میآورم که راهحلش موضوعهای انتهای کتاب «رها و ناهشیار مینویسم» است. این نوشتن نیمساعت الی یکساعت طول میکشد. اما متاسفانه عادت بدی دارم که اگر هنگام نوشتن ذهنم یاری نکند سراغ تلفن همراه و شبکههای اجتماعیام میروم. از این موضوع ناراحتم و با خودم قرار گذاشتهام هنگام نوشتن از هرگونه تکنولوژی فاصله بگیرم.
- کار کردن: شغل من غیر حضوری و فریلنسری است. لازم است پروژههایم را در موعد مقرری تحویل دهم. صبحها انرژی بیشتری دارم. برای همین تا ساعت ۱۲ زمان کار کردنم است. در این مورد هم ضعف چک کردن تلفن همراهم را دارم. البته میتوانم طوری تنظیم کنم که تنها پیامهای کاریام را دریافت کنم.
روند روزانهام صرفن به همین موارد ختم نمیشود. گاهی کاری پیش میآید و لازم است از خانه بیرون بروم. گاهی ممکن است مهمان داشته باشیم یا خرید بروم یا حتی کار اداری پیش بیاید. اگر برنامههایم به هم بریزد، تطابق با برنامه جدید برایم سخت است و ممکن است بخش زیادی از روزم را از دست بدهم.
۱۲ ظهر به بعد زمان نماز و ناهار است. در آماده کردن ناهار و دسر به کمکی به مادرم میرسانم. گاهی زود ناهار میخوریم و گاهی دیر. همهچیز به برنامههای اعضای خانواده بستگی دارد. بلافاصله بعد از ناهار استراحت میکنم و این یکی از بدترین عادتهایم است.
معمولن ظهرها تلفن همراهم را روی بیصدا (سایلنت) میگذارم. بههرحال ممکن است هنگام استراحت بقیه کسی تماس بگیرد و مانع استراحتشان شود. دم کردن چای یا دمنوش عصر برعهده من است. این نوشیدنی عصرگاهی کانون خانوادهمان را گرمتر میکند.
یک روز ساده من بدینسان میگذرد. بعضی روزها یکنواخت و بعضی روزها پر هیجاناند. طبیعی است که احساس روزمرگی بهمان دست دهد. اما هنر این است که در هر شرایطی از پس برنامههایمان برآییم.
10 پاسخ به “روزهای زهرا، قسمت اول”
چقدر روان و خوب مینویسی زهراجان. بویژه شروع داستان مانندش. اما پیشنهاد میدهم پایانش رو هم توی همون جمع تموم کنی مثلاً بگی حالت صورت دخترعمهام وقتی صحبتام تموم شد چجوری شده بود یا چی گفت و چکار کرد که موضوعت پادرهوا نمونه.
مهناز عزیزم مرسی ازت. چشم. آپدیت میکنم حتمن. مرسی از راهنماییت✨
چون صبح زود بیدار میشی این طبیعیه که بعد ناهار بخوابی.
من با وجود قهوهایی که بعد ناهار میخورم خوابم میگیره ولی جدیدن غذای خیلی کمی میخورم. برای وعدهی ناهار هم کربوهیدرات نمیخورم. اینجوری با ده دقیقه خواب بعد ناهار سرحال میشم.
آره واقعن. طبیعیه ولی سریع میرم توی رختخواب این بده😫
چه برنامه جامع و مفیدی داری، من اگر کارم فریلنسری بود اصلا نمیتونستم انقدر زود بلند شم😅 واقعا جای تحسین داره!
عاشقتم ملیکا. یه مدت میخواستم از فریلنسری فاصله بگیرم و کارمند بشم. بعد دیدم نمیشه. اونجوری حتی از باشگاه هم عقب میموندم🤕
چه خوبه که صبح خیلی زود بیدار میشی.واقعن صبح میشه کلی کار انجام داد. به اندازهی یه روزه. اما من صبح زود که بیدار میشم بعضی اوقات بین کارا چنان خوابم میاد که مجبور میشم بخوابم.
شاید چون خوابم تکمیل نشده.
امیدوارم همیشه کارهات رو روال و برنامه باشه عزیزم.
مرسی عزیزدلم. زهرا یه کاری کن، صبح بعد نماز نخواب. بعدش به کارات برس. ممکنه ۷ اینطورا خوابت بگیره، طبیعیه، یه چرت بزنی سرحال بشی.
آره دارم همین کارو میکنم الان👌
هورااا. از تجربههات بنویس برامون🤩