از همان بچگی از آن دست انسانهای قانع بودم. به هر چند سال یک کولهپشتی و هر دو سه سال کفش قانع بودم. حتی دو سال یکبار مانتوی مدرسه میخرم. آن هم تنها درصورتیکه مانتو اندازهام نمیشد. حتی یک پالتو دارم که ده سالش است. بارها تا مرز پالتو خریدن رفتم و برگشتم. از بس ریزنقش بودم هر لباسی که میخواستم بگیرم در تنم گریه میکرد. این پالتوی گلگلی تنها پالتویی بود که اندازهام میشد. هیچوقت اهل خرید رفتن مداوم نبودهام.
پاییز سال ۱۴۰۰ تصمیم گرفتم کفش بخرم. طبق معمول سراغ آقای یونسی رفتم. دوست پدرم است و مغازه کیف و کفش چرم دارد. بعد از مدتها از خرید کفش مشکی دل کندم و کفشی عنابیرنگ گرفتم. عاشق رنگش شدم. تا به حال کیف و کفشی این رنگی نداشتم. با حقوق یک ماهم بهعلاوه مقداری پسانداز کفش دلخواهم را خریدم. هر موقع مهمانی یا خرید میرفتم بقیه میگفتند:« کفشت چقدر شیکه دختر. مثل همیشه خوشسلیقهای. چند خریدی؟ از کجا گرفتی؟ مدلهای دیگه هم داشت؟» من هم با جزئیات کامل به سوالهایشان پاسخ میدادم.
روزهای پایانی سال ۱۴۰۰ قصد خرید کیفی چرمی داشتم. دوباره راهی مغازه آقای یونسی شدم. از بس کیفیت جنسهایش خوب است که روزهای پایانی سال مردم صف میکشند. همینطور که از پشت شیشه کیفهایش را نگاه میکردم چشمم به یک جفت کفش سفید افتاد. کنارش رنگ عسلی همان کفش قرار داشت. با نگاه اول عاشق کفش سفید شدم. اما من تازه کفش خریده بودم و باید کیف انتخاب میکردم. همزمان با من خانم جوانی وارد شد و کفش سفید را پوشید. چند قدمی راه رفت و پس از پرسیدن نظر من و آقای یونسی کفش را خرید.
مهر آن کفش سفید عجیب بر دلم نشسته بود. هربار که از جلوی مغازه آقای یونسی رد میشدم نگاهم را از مغازهاش میدزدیم تا یاد آن یک جفت کفش نیوفتم. آذر ماه بود و مبلغی از حقوقم را کنار گذاشته بودم تا آن ماه وسیله دلخواهم را بخرم. وسیله دلخواه میتوانست کیف باشد، میتوانست ساعت باشد یا حتی هندزفری بیسیم. یک روز غروب پس از تماشای تئاتر، اتفاقی از جلوی مغازه آقای یونسی رد شدم. کفش سفید انگار بو برده بود که من قصد خرید یک چیزی دارم. از دور انگار صدایم میزد. قبل از اینکه بخواهم از تصمیمم منصرف شوم، از آقای یونسی خواستم کفش را بیاورد تا من بپوشم. پا زدن کفش همان و خریدنش همان.
دو ماهی مانده تا کفشم یکساله شود. مثل همان روزهایی که انتظار خریدش را میکشیدم، مثل همان روزهای اولش دوستش دارم. هربار که کفشم را میپوشم به خودم یادآوری میکنم صبر کردن برای رسیدن به خواستهها همیشه جواب میدهد. به قول معروف دیر و زود دارد اما سوخت و سوز نه. هربار که ناامید میشوم، هربار که کاسه صبرم لبریز میشود و طاقتم طاق یاد چند ماه صبوریام میافتم. هربار که میخواهم از تلاش کردن دست بردارم کفشهای سفیدم را میپوشم و پیادهروی میکنم. این یک جفت کفش برای من نماد «خواستن توانست است» را دارد.
حتمن شما هم چنین تجربههایی داشتهاید. خواه با یک جفت کفش خواه با خرید یک خودکار. کفش سفید زندگیتان را پیدا کردهاید؟
2 پاسخ به “یک جفت کفش سفید”
خیلی خوب بود. منمیک جفت کیف و کفش چرم مشکی دارم که کل مبلغش رو با پولی که در اوردم، دادم و خیلی برام مهممه. کیفه که از بس راحته همش دستمه و کیفای دیگهدرو انداختم اونور. کفش رو هم اگه جای مهمی برم میارم پا میزنم
خیلی حس خوبی داره لیلا. آدم حس مفید بودن داره. وقتی هم ازشون استفاده میکنیم غرور بهمون دست میده😁
منم با کفش سفیدم خیلی دوستم. همیشه هم همه ازش تعریف میکنن.