آهسته و پیوسته


اولین باری که داستان لاک‌پشت و خرگوش را خواندم، شش ساله بودم. کتابی مستطیل شکل داشتم که مجموعه داستان بود. دوستی خاله خرسه و مسابقه لاک‌پشت و خرگوش از قشنگ‌ترین داستان‌های کتابم بودند. تصویرهای هر داستان را خوب به‌خاطر دارم. مخصوصن آن قسمت از داستان را که خرگوش زیر سایه درختی چرت می‌زد یا آن قسمت که لا‌ک‌پشت به خط پایان رسید. همیشه در زندگی‌ می‌خواستم لاک‌پشت باشم.

درست یادم نیست کلاس چندم دبیرستان بودم که با شعر« رهرو آن نیست که گهی تند و گهی خسته رود، رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود» آشنا شدم. همان روزها سریال ساختمان پزشکان از تلویزیون پخش می‌شد. شخصیت محبوبم، خانم شیرزاد، در یکی از قسمت‌ها شروع کرد به خواندن همین شعر.

این روزها بیشتر به رهرو بودن و پیوسته رفتن فکر می‌کنم. به این که پنجاه روز از چالش بلاگ‌پست‌نویسی‌مان می‌گذرد. گاهی با چالش کم بودن موضوع مواجه شدم و همان بی‌موضوعی، خود به یک موضوع تبدیل شد. گاهی در قطار متن وبلاگ نوشتم و گاهی اصلن چیزی به ذهنم نمی‌رسید.

نوشتن بلاگ‌پست به روتین‌های روزانه‌ام اضافه شده است. آن‌قدر برایم اهمیت دارد که اگر روزی دست به قلم نشوم و متنی منتشر نکنم، انگار یک بخش از وجودم را فراموش کرده‌ام. همین نوشتن مداوم باعث شد درباره روتین‌ها جستجو کنم. برایم جالب بود که یک کار بعد از انجام مداوم، به بخشی از وجود ما تبدیل می‌شود. موارد جالبی که یاد گرفته‌ام را با شما به اشتراک می‌گذارم:

  • مغز پیش‌بینی‌کننده: مغز ما موتور پیش‌بینی‌کننده است. اگر بتوانیم آینده را پیش‌بینی کنیم می‌توانیم با خیال راحت زندگی‌مان را ادامه دهیم. برای همین است که انجام دادن یک روتین به ما آرامش می‌دهد.
  • مصرف کم‌تر انرژی: مغز می‌خواهد برای هرکاری که انجام می‌دهد کمترین میزان انرژی را مصرف کند. روتین‌ها باعث می‌شوند زمان کمتری را به فکر کردن در باره مسائل اختصاص دهیم و بدانیم چه موقع چه کاری انجام دهیم بهتر است؟

لازم است هرازگاهی نگاهی عمیق به روتین‌هایمان داشته باشیم. گاهی ممکن است این روتین‌ها ما را از اهداف اصلی‌مان دور کنند. چک کردن شبکه‌های اجتماعی و ایمیل‌ها از جمله روتین‌هایی است که می‌توانند به زندگی شخصی و کاری‌مان آسیب بزنند.


4 پاسخ به “آهسته و پیوسته”

  1. موافقم باهات زهرا جان👌❤ من یه سال هر روز سایتمو بروز می‌کردم و توی اون زمان کاملن برام تبدیل به روتین شده بود. یه مدت که بخاطر مشغله‌ها رهاش کردم دوباره دیدم عادی شده. اما همیشه یه چیز تو ذهنم می‌گفت تو سایتت مطلب جدید بذار و سمت دیگه ذهنم می‌گفت الان که چیز خاصی ننوشتی منتشر کنی. ولی الان که دوباره منتشر می‌کنم خیلی حس خوبی دارم.

    • گاهی درگیر کمالگرایی هم می‌شیم شاید. دلمون می‌خواد بهترین ورژن محتواهامون رو منتشر کنیم و این‌ها. حیفه واقعن🥺

  2. ساختمان پزشکان😍 منم خیلی دوسش داشتم بخصوص بخش شیرزاد رو .
    منم اینروزا در مسیر حفظ قرآن مدام به خودم میگم :« آهسته برو،پیوسته برو؛ کار سختیه تندش نکنی که جا بزنی»
    «آهسته و پیوسته» از یه کارتون تیکه کلام پسرمم شده، نمیدونم کدوم کارتون، شاید زوتوپیا، بخش اداره تنبل‌ها. البته فکر کنم ، امیدوارم اشتباه نگفته باشم.
    خلاصه که برای خودش راه میره و خمار و خسته میگه:«آاااااهسسسسسته و پیییییوستههههههه»

    • واااااای😂😂 عاشق زوتوپیا ام. از یوتوپیا یا همون مدینه فاضله گرفتن اسمشو. فکر کن خرس‌های تنبل توی اداره کار می‌کردن😂
      خانم شیرزاد هم که عشق یه ملت بود😁

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *