تابستان ۹۹ از دانشگاه فارغالتحصیل شدم. عادت نداشتم روزهایم بیبرنامه و خالی از هرگونه کار مفیدی بگذرد. پیادهروی و مطالعه کتاب و مقالههای مختلف بخش جداییناپذیر برنامههایم بود. اما میخواستم از روزهای جوانی بهره بیشتری ببرم. با تمام شدن دانشگاه و دریافت مدرکم زندگی را جدیتر میدیدم. شهریور اینترنت و اینستاگرام را برای یافتن دورههای مختلف زیر و رو کردم. تمام سرچهایم شده بود دوره مناسب فارغالتحصیلان مدیریت کسبوکار، دوره طراحی سایت، دورههای نقاشی و … . اولین کلاسی که بعد از فارغالتحصیلی در آن شرکت کردم، طراحی سایت بود. با گذراندن دوره طراحی سایت، با تولید محتوا و زیرشاخههایش آشنا شدم.
یکی از تمرینهای دوره، نوشتن مقالههای مختلف برای وبسایتهایمان و آماده کردن پست و استوری اینستاگرام بود. بعد از انجام تمرینها، همهمان نمونهکارهایمان را با یکدیگر به اشتراک میگذاشتیم. همکلاسیهایم با خواندن تمرینهای من، از شدت هیجان برمیخاستند و جامه میدریدند؛ به گفته خودشان. استادمان هم هربار که متنها را میخواند تشویقم میکرد احسنت و بارک لله میگفت. دیدن بازخوردهای دیگران، باعث شد جدیتر به نویسندگی فکر کنم. دورههای مدرسه نویسندگی با تدریس استاد شاهین کلانتری را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاشتم.
هربار که خانواده برای آخر هفته یا برای مهمانیهای شبنشینی برنامه میریختند با اعتراض من مواجه میشدند. از آنجایی که آدم یکجا نشستن نبودم و دوست داشتم دانشم را تندتند بهروز کنم، بهار ۱۴۰۱ برای ثبتنام در دوره مدیریت محصول مدرسه بوژان اقدام کردم. این بار به خانواده در مورد کلاسهایم چیزی نگفتم. میدانستم بهمحض اینکه متوجه شوند، مخالفت خواهند کرد. عصر نیمههای پاییز بود و من مثل همیشه مشغول دیدن کلاسهایم بودم که تلفن همراهم زنگ خورد. دعوت شده بودیم به عصرنشینی و چارهای نداشتم که دلیل دیرتر رفتنم را توضیح دهم. اعضای خانواده با تعجب به من نگاه میکردند. همان روز از من قول گرفتند تا دیگر در کلاس جدیدی ثبتنام نکنم. از ناچاری قول دادم اما قولم چند ماه بیشتر دوام نیاورد.
اوایل تابستان امسال، درحالیکه با کار خداحافظی کرده بودم، فراخوان دوره مقالهنویسی شاهین کلانتری را در اینستاگرام دیدم. دلم نمیخواست این دوره را از دست بدهم. به قولی که به خانواده داده بودم فکر میکردم. این بار از همان لحظه اول خانواده را در جریان گذاشتم. در مورد روند شغلیام اطلاعاتی داشتند و با چالشهایم هنگام کار و نوشتن آشنا بودند. فراخوان دوره را کامل برایشان خواندم. این بار پدر و مادر به اتفاق هم نظر مثبت دادند و گفتند: ثبتنام کن. تنها شرطی که داشتند انجام بهموقع تمرینهایم بود. تا قبل از ثبتنام در این دوره سختم بود نوشتههایم را برای دیگران، مخصوصن اعضای خانواده بفرستم. اما حالا، هربار که نوشتهای منتشر میشود اولین نفر اعضای خانواده نوشتههایم را میخوانند.
6 پاسخ به “قول دادن به سبک زهرا”
زهرا جون خیلی از شخصیتت خوشم میاد. من عاشق آدمای پویام.مطمئن باش که خیلی زود نتیجهی تمرکز روی رشد مهارتهاتو میبینی و وقتی اینا رو میذاری تو یه کفهی ترازو و توی کفهی دیگه دورههمیا رو، واضحن میبینی که کدوم یکی سنگینتره و بهت سود بیشتری رسونده. بهت افتخار میکنم.
صبا دیدن کامنتت اینجا برام خوشحالیسازه. مرسی که خوندی و کامنت گذاشتی. امیدوارم دستهجمعی موفقیتهامون رو جشن بگیریم ^-^
چه عالی چه روند قشنگی طی کردی، منم خانوادهام از این حجم کلاس وسوسه کننده شاکی بودند، و خب من کمی کنترلش کردم و همچنان هم ادامه میدم.
مرسی ریحانه جان✨ باید یه جاهایی نتیجه تلاشهامون رو ببینن که دلگرم بشن
چه زیبا. راهت هموار زهرای پرتلاش🌹
مرسی نرجس عزیزم. حضورت اینجا و خوندن محتواها دلگرمی بزرگیه برام🤩🥰