خانوده ای نو


دبستانی که بودم سریال ترانه مادری از تلویزیون پخش می‌شد. داستان دو برادر بود که با از دست دادن پدر و مادرشان هر یک در خانواده‌ای جدا بزرگ شده بودند. صدای عمه پسرها که می‌خواست قضیه برادر بودنشان را برایشان تعریف کند هنوز در گوشم است :« عزیز و ماهرخ توی خرم‌شهر زندگی می‌کردن». صحنه‌ای که مادرخوانده‌های پسرها گریه می‌کردند و پسرها هم با تردید سر تکان می‌دادند تا مدت‌ها جلوی چشمم بود. خودم را جای آن‌ها می‌ذاشتم. تصور می‌کردم چقدر سخت است چندین سال با افرادی زندگی کنی که فکر می‌کردی خانواده واقعی‌ات هستند و یک شب همه چیز بر باد برود.

پس از اتمام شدن سریال تا مدت‌ها به حرف پدر و مادرم دقت می‌کردم. می‌خواستم مطمئن شوم من بچه واقعی‌شان هستم یا نه. مدام دنبال نشانه‌های مشترک بین خودم و اعضای خانواده بودم . مثلن کشیدگی دست‌هایم به مادر رفته بود و فرم چشم‌وابروهایم به پدر. لاغر بودنم به مادر رفته بود و قدم‌های بلند برداشتن به پدر.

تصور این که روزی متوجه شوم خانواده فعلی خانواده واقعی‌ام نیستند کلافه‌ام می‌کرد. من آن‌قدر به خانواده وابسته بودم که پدر و مادرها آرزو می‌کردند فرزندشان هیچ‌گاه شبیه من نشود.

با دانشجو شدنم شهری دیگر و تجربه زندگی در خانه دانشجویی و سروکله زدن با هم‌خانه‌ای احساس می‌کردم دوباره وارد خانواده‌ای جدید شده‌ام. اما این بار خودم باید هم نقش مادر را ایفا می‌کردم و هم نقش پدر را. خودم باید غذا درست می‌کردم، با صاحب‌خانه برای پیگیری قطع‌ووصلی برق سروکله می‌زدم و داستان‌هایی از این قبیل. البته که حمایت خانواده همچنان وجود داشت. زمان‌هایی که دلم می‌گرفت یا احساس تنهایی می‌کردم با خانواده تماس می‌گرفتم. باید اعتراف کنم حتی گاهی که خوابم نمی‌برد برایم از پشت تلفن لالایی می‌خواندند و من دو دقیقه بعد بیهوش می‌شدم.

حالا فکر می‌کنم اگر مجبور شوم با خانواده‌ای نو زندگی را ادامه بدهم شرایط کمی پیچیده خواهد بود. درست است که می‌توانم خوب با دیگران ارتباط برقرار کنم، شنونده خوبی باشم یا با دیگران به تفریح بروم اما اگر این شرایط برای طولانی مدت ادامه داشته باشد احتمالن خانواده جدید با یک زهرای عصبی و گریان مواجهه خواهد شد.

از همین تربیون به خانواده جدید اعلام می‌کنم به نفع‌تان است خیلی برای جدی‌تر شدن رابطه‌مان تلاش نکنید. زهرا با خانواده فعلی‌اش سرحال و پرانرژی است و لاغیر.


2 پاسخ به “خانوده ای نو”

  1. من تا حالا به این موضوع فکر نکردم که بتونم با خانواده جدید کنار بیام یا نه. ولی احتمالن عرقی برام نداره. چون از همون بچگی هم از خانواده جدا شده بودم. اصلن شخصیت وابسته‌ایی نداشتم.
    بیشتر از اینکه با خانواده باشم با تخیلاتم زندگی میکردم
    همیشه هم فکر میکردم که اشتباهی رخ داده.
    بعدها که بزرگ‌تر شدم و شباهت‌ها رو دیدم فهمیدم اشتباهی نیست و بالاخره واقعیت رو پذیرفتم‌

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *