«خودشه. همون رشتهای که میتونست مناسب من باشه. بریم که بترکونیم». هر بار که در کلاسهای درس کارآفرینی حاضر میشدم چنین جملههایی را با خودم تکرار میکردم. به گمانم، میان ما بیستوخوردهای نفر دانشآموز کلاس ریاضی، خودم بهترین انتخاب رشته را داشتم. هر ترم برای انتخاب واحد شوق و ذوق داشتم و تلاش میکردم تا جایی که امکان دارد درسهای بههم مرتبط را در برنامهام بگنجانم. یادم است در یکی از ترمها درس اندیشهاسلامی و سیستمهای اطلاعات مدیریت را با همدیگر برداشته بودم. کلاسهایشان درست در یک روز برگزار میشد. محتوای کلاسها هم به انسان و هوشمصنوعی ربط داشت. هر درسی برایم پر از شگفتی بود.
گاهی بعد از کلاسها به دوستانم پیشنهاد میدادم که روی فلان ایده کار کنیم و سرمایهگذار پیدا کنیم و از این قبیل جملهها. اما دوستانم با لحنی تمسخرآمیز میگفتند:« برو بابا دلت خوشه. از ما کارآفرین در نمیاد. خدا روزیت رو جای دیگه حواله کنه». من هم دست از پا درازتر برمیگشتم. با خودم قرار گذاشتم روزی کارآفرین شوم اما بعد از دانشگاه عهدم را شکستم. با گذر زمان، واژه کارآفرین در ذهنم ناپدید شد. من هم مسیر شغلی جدیدی در ذهنم ترسیم کردم.
من از آن دسته انسانهای معتقد به رسالت وجودی بودم و هستم. چند ماهی میشد که دنبال رسالتم میگشتم. اما دریغ از کشف چیزی جدید. به عقیده من رسالت آن چیزی است که اگر بهاش فکر کنی لبخندی ناخودآگاه روی لبانت نقش میبندد حتی اگر سخت باشد. گاهی دلم میخواست معلم شوم، گاهی با خودم قرار میگذاشتم مدیر خوبی شوم. اما واژه گمشده من اینها نبودند. تصمیم گرفتم مدتی دنبال واژهام نگردم. میدانستم اگر من او را پیدا نکنم، او مرا پیدا خواهد کرد.
دو سه روز پیش مشغول دیدن پستهای لینکدین بودم که توجهم به ویدئویی از دکتر علیرضا نبی جلب شد. ایشان را از دوران دانشجویی میشناختم. آن شور و حالی که در برنامه میدون داشتند را هم یادم نمیرود. ویدئو را چندباری تماشا کردم. با هربار دیدنش سرعت و حجم بارش اشکهایم بیشتر میشد.ناخودآگاه لبخندی تا بناگوش بر صورتم نقش بست. «خودشه، پیداش کردم، همین بود که دنبالش بودم، من باید کارآفرین بشم. اصلن همین عشق به کارآفرینی بود که باعث شد من خودم رو بیشتر بشناسم. خدایا شکرت». به بنیامین ابراهیمی که ویدئو را منتشر کرده بود پیام دادم و خواستم که ویدئو را برایم ارسال کند تا بارها و بارها ببینمش و با دیگران هم به اشتراک بگذارم. من هم دوباره صحبتهای ایشان در برنامه محاکات را دیدم و یادداشت برداری کردم. من از دکتر نبی یاد گرفتم:
- تاریکی را با نور از بین ببرم،
- روح آدمها را حتی با کارهای کوچک بخرم،
- در گذشته آدمها تجسس نکنم،
- و به خدای خودم قول دهم در مسیری قدم بگذارم که او میپسندد.
از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان، بعد از دیدن ویدئوی دکتر نبی، نسخه گمشده خودم را پیدا کردم. توصیه میکنم شما هم صحبتهای دکتر را گوش دهید و باقی درسها را شما برایم بنویسید.
4 پاسخ به “واژه گمشده”
عالی بود زهرا جان، واقعا پیدا کردن مسیری که حس کنی و با خودت بگی اینجا جای منه خیلی لذت بخشه. منم به معلمی چنین حسی رو بیشتر اوقات دارم البته جدای زمانهایی که خسته میشم🥲😁
دکتر نبی هم که فوقالعاده هستن، منم وقتی ویدئوشون رو دیدم یک لحظه انگار خودم و جایگاهی که توش قرار دارم رو از یه زاویهی دیگه دیدم که باعث آرامشم شد و احساس کردم باید این آرامش رو به رفتارم تزریق کنم🥰
سلام و درود من عاشق این دکتر نبیام. خیلی شخصیت والایی داره. خوش بحالش. ویدیوشو اگر داری واسمون بذار تو کانال عزیزم.
زهرا یاد شوقوذوق خودم افتادم. میرفتم پیش استادا و با کلی هیجان از مقالههای جدیدی که خونده بودم _البته که من هم ناشی بودم_ حرف میزدم و نتیجه چی بود؟ نتیجه هیچی بود. انگار که خاک مرده پاشیده باشن رو دانشکده و اعضاش. درد ذوقی رو که توی دانشگاه حروم میشه با جون و دل میفهمم. تمسخرها هم که بعد یه مدت اصلا نه میبینی و نه میشنویشون. برعکس دکتر نبی که میگه کارآفرینشدن تن کتکخور لازم داره میگم کارآفرینی و موفقیت، پوست کلفت لازم داره. پوستکلفتبودن نمیذاره هیچ دردی حس کنی.
حالا میفهمم که جستن خلاقیت توی دانشگاه یا هر جای دیگهای که بهعنوان مرجع شناخته شده اشتباهه و این وظیفهی ماست که نداریم خلاقیت و هوشیاری ما نمیره.
اون قسمت که از رسالت وجودی حرف زدی، مغزم قولنج شکوند و گفت: «آخیش. بالاخره بعد از مدتها یکی رو دیدیم که دربهدر دنبال رسالت وجودی میگرده. میدونی؟ من حالا فهمیدم که رسالت وجودی یه هدف خاص نیست، رسالت وجودی ما بهعنوان یه انسان اینه که بریم جلو و خسته نشیم.
میفهممت واقعن صبا. حس تنهایی خاصی به آدم دست میده. واقعن دانشگاه و اینها فضای خاصی بهمون نمیده برای رشد. باید راه دیگهای رو پیدا کنیم✨❤