نامه‌ ای به زهرای سال‌ها بعد


عزیز من سلام

نمی‌دانم روزی که این نامه را می‌خوانی چه حس و حالی داری. نمی‌دانم مشغول چه کاری هستی. اما بگذار از حال این روزهایم برایت بنویسم. قصد دارم بنویسم تا بدانی زهرایی که هستی حاصل زندگی در چه روز و شب‌هایی بود.

دیشب دیر خوابیدم و نصفه‌شب بیدار شدم. نمی‌دانم چه بلایی به جانم افتاده بود که تپش قلبم را شدید کرده بود. نگران بودم و ریشه‌اش را نمی‌دانستم. هرچقدر تلاش کرمدم خوابم نبرد. بعد از چند دقیقه و برخلاف میلم اینستاگرامم را باز کردم. اولین استوری‌ای که دیده بودم چنین مضمونی داشت «بیمارستان غزه دیگر مجروحی ندارد، همه با هم شهید شدند». حالا که دارم برایت می‌نویسم گریه امان نمی‌دهد حتی به صفحه لپ‌تاپ نگاه کنم. اینستاگرام را بستم. آن‌قدر گریه کردم تا خوابم برد. تمام وجودم از شدت غم و خشم می‌لرزید.

صبح را با اشک آغاز کردم. راستش را بگویم دلم نمی‌خواست از رخت‌خوابم جدا شوم. می‌خواستم همان‌جا کز کنم و اشک بریزم. نمی‌دانستم چه قدمی باید بردارم. اما هرطور شده بود بلند شدم. به خودم قول داده بودم تمام بندهای برنامه امروزم را بدون کم و کاستی اجرا کنم. اینستاگرام را باز کردم تا پیام‌هایم را پاسخ دهم. آن‌چه که می‌دیدم دردم را چندین برابر کرد. دخترکی با موی سوخته در کنار بچه‌های دیگر نشسته بود. زخمی بود. تمام تنم درد گرفت. تصاویری که می‌دیدم را نمی‌توانستم باور کنم.

با خودم گفتم:« الان وقتشه از قلمت استفاده کنی. الان وقتشه بنویسی. بنویس. از حال امروزت بنویس». کاغذ و خودکار را برداشتم و شروع کردم به نوشتن. با هر کلمه‌اش اشک از چشمانم سرازیر می‌شد. متنی که نوشتم را یک دور با صدای بلند خواندم و سپس ضبطش کردم. برای سپیده فرستادمش. همان دوستی که حفظ قرآن بهانه‌ای شد برای صمیمیت‌هایمان.

زهرای عزیزم، داستان امروز را برای غصه‌خوردنت ننوشتم. نوشتم تا بدانی من دخترکی احساساتی‌ام. نمی‌توانم ببینم آن طرف مرزهایمان کودکان بی‌دفاع کشته می‌شوند و من این طرف در سکوت مطلق نشسته‌ام. زهرای عزیزم، شاید سال‌های بعد که نامه را می‌خوانی مشغول تدریس در کلاس‌های مدرسه‌ات باشی، شاید در راه سفر برای سمیناری مهم باشی. اما این را بدان اگر غصه‌های امروز نبود، اگر این روزها از شدت غم در تختم مچاله نمی‌شدم شاید تو هرگز به چنین جایگاهی که داری نمی‌رسیدی.

عزیزدل من، روزهای سختی است. خیلی سخت. اشک، گریه، درد، رنج، غصه و دل‌آشوبه کلمه‌های مناسبی برای توصیف این روزها هستند اما کافی نه. از تو می‌خواهم مثل زهرایی که نامه را برایت نوشته استوار و ثابت‌قدم بمانی. چه‌بسا قوی‌تر و با اراده‌تر.

۲۶ مهر ماه ۱۴۰۲


4 پاسخ به “نامه‌ ای به زهرای سال‌ها بعد”

  1. زهرای عزیزم، امیدوارم وقتی این نامه را میخوانی کودکان سرزمین زیتون چون کودکان سرزمینت در امنیت باشند و حجت‌خدا فرمانروای بشریت شده باشد.😢❤️

  2. با خوندن متنت مو به تنم سیخ شد، تو رو برای احساسات شفافت تحسین می‌کنم زهرا❤️

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *