دفتر و خودکارهایم را روی میز چیدم. به صندلی تکیه دادم. گردنم را چپ و راست کردم و آماده نوشتن شدم. قبل از اینکه وسیلههایم را آماده کنم صدها ایده در سرم رژه میرفت. همه را روی کاغذ نوشتم. اما درست از لحظهای که خواستم نوشتن را شروع کنم، دچار مرض خشکی قلم شدم. شاید بپرسید:« خشکی قلم دیگر چه صیغهای است؟» باید خدمتتان عرض کنم که خشکی قلم هیچ ارتباط مستقیم یا غیرمستقیمی با جوهر خودکار یا نوک مداد ندارد. خشکی قلم اصطلاحی است که امروز ابداعش کردم. همان لحظه که احساس کردم هیچ موضوعی برای نوشتن ندارم و تمام تلاشهایم بینتیجه ماند.
کتابهای مورد علاقهام را ورق زدم، نگاهی به دفتر ایدههایم انداختم، اما فایدهای نداشت. دست روی هر موضوعی که میگذاشتم چند سطری مینوشتم، متن و موضوع به دلم نمینشست و سراغ موضوع بعدی میرفتم. بعضی از موضوعها به نظرم پوچ میآمدند و بعضی مضحک.
کلافه شده بودم. تمام خودکارهایم را درون جامدادی گذاشتم و سراغ کارهای دیگری رفتم. کمی از وسایل اتاقم را جابهجا کردم و میانوعده خوردم. لپتاپ را روشن کردم و فایل جلسه کاریام را باز کردم. فایل صوتی استاد را نیز پخش کردم. میخواستم تکتک مواردی را که گفته بود اصلاح کنم. باید عکسهای جدید پیدا میکردم. آدرس سایتی که برای عکس استفاده میکردم را در مرورگرم تایپ کردم. چیزی باز نمیشد. مغزم خسته شده بود.خیره شدم به صفحه لپتاپ. چندین بار اینترنتم را خاموش و روشن کردم. اما فایدهای نداشت که نداشت.
علاوهبر قلمم، مغزم هم خشک شده بود. دست به سینه نشستم و نفس عمیقی کشیدم. قید اصلاح فایل را زدم. چرخی داخل خانه زدم و برنامههای امروزم را مرور کردم. تعداد کارهایی که باید انجام میدادم کم نبود. دوباره سراغ دفتر و خودکارم برگشتم. اینبار تلفن همراهم را داخل کشو گذاشتم و با خودم عهد بستم تا تمام شدن نوشتهام، هیچ کار دیگری انجام ندهم. دوباره دست به قلم شدم. این بار شمشیرم را از رو بسته بودم، میخواستم با خستگی مغز و خشکی قلمم مبارزه کنم. چه موضوعی بهتر از چالش امروز؟
عادت داشتم ابتدا متنم را بنویسم و بعد موضوع انتخاب کنم. اما اینبار فرق داشت. اولین عنوانی که به ذهنم رسید همین «خشکی قلم» بود. چه موضوعی بهتر از تجربههای روزانه؟