آن روز لباس آبی تیرهای را با کت آبیرنگت ست کرده بودی. شلوار دمپای آبی روشنت را که از داخل کمد در میآوردی، من از لای در به تو خیره شده بودم. چند باری شلوار را جلوی خودت نگهداشتی تا مطمئن شوی انتخاب درستی داشتهای. روسری سفیدی که طرح قناری داشت را روی سرت انداختی. چقدر مثل ماه درخشان شده بودی. میدانستم که روز مهمی در پیش داری، برای همین نظارهگر تکتک حرکاتت بودم. دنبال رژ لب سرخت میگشتی که آخر هم پیدایش نکردی. یادت نبود دو روز قبل رژت را داخل کیف من گذاشته بودی. نمیخواستم فکر کنی دارم در کارت سرک میکشم برای همین نگفتم که جای رژ را میدانم. شاید هم میخواستم آنقدر دلبر نشوی. خودت هم که سوالی نپرسیدی.
میز صبحانه را با عشق برایت آماده کرده بودم. یادت میآید که گفتی: «قربون مامان خودم برم که حواسش به همه چی هست؟» آن روز حتی فکرش را هم نمیکردم که برایت نامهای بنویسم و سادهترین جملههایت را با خود تکرار کنم.
برای یک مادر چه چیزی باارزشتر از دیدن موفقیت فرزندش است؟
تو آن روز با کت آبیرنگت حتی دل من را هم برده بودی چه رسد به نامزدت. حتمن با دیدنت چشمانش برقی زده و کلی قربانصدقهات رفته است. خدا پدر مخترع آیفونتصویری را بیامرزد. من از لحظه رسیدن نامزدت تا زمان حرکتتان پشت آیفون ایستاده بودم و رفتارهایتان را تماشا میکردم. هیچوقت لبخندش را یادم نمیرود.
راستش آن روز فکر میکردم برای قرار کاری مهمی آماده شدهای. اما وقتی با ویزا و یک چمدان خالی برگشتی قلبم مچاله شد. از لحظهای که در فرودگاه بدرقهات کردیم تا همینالان که برایت مینویسم تصویر با آن لباس آبی تیره که با کت آبیرنگت ست کرده بودی از ذهنم نمیرود.
عزیز من هرچه مینویسم با بغض است. ببخش اگر این نامه هم مثل قبلیها خیلی کوتاه است.
دوستدار تو، مامان زری
2 پاسخ به “کت آبی”
زهرا عزیزم چقدر دلبرانه بود. اخرش اشکم دراومد
قربونت برم لیلا. مررررسی🤩❤