کنار مربی بدنسازیام ایستاده بودم تا تمرینهای جدید را برایم توضیح دهد. در مورد وزنم صحبت میکردیم و این که باید مصرف مواد مغذیام را بیشتر کنم. دوست مربیام که سالها مربی ایروبیک بوده است رو کرد به مربی و گفت:« بهش بگو فقط همهچی بخوره. بگو اصلن میاد تمرین معجون شیرموز خرما بیاره. سفیده تخممرغ و سیبزمینی آبپز هم که واجبه». مربی نگاهی به من کرد و گفت:« تغذیهش کم نیست. از بس ذهنش درگیره هرچی میخوره میسوزونه». یادم آمد که توصیه کرده بود صبحهای ناشتا حتمن آبهویج بخورم. جریان سوختن آبمیوهگیری را برایش شرح دادم. از تهیه این یک مورد معاف شدم.
روزهای بعدی از شدت گرسنگی پاهایم از هنگام تمرین میلرزید. خدا را شکر باشگاهمان بوفه دارد. نوشیدنی ویتامینه گرفتم. اما متاسفانه آنقدر ترش بود که گرسنهتر شدم. با خودم قرار گذاشتم بیشتر به تغذیهام اهمیت دهم. اصلن دلم نمیخواهد نوشیدنی یا شکلات کارخانهای بخورم. همه چیز باید خانگی و اورگانیک باشد. برای با خودم قرار گذاشتم صبح به صبح تغذیههایم را آماده کنم. بماند که گاهی تنبلی میکردم و همه چیز را به عصر موکول میکردم. پس از گرسنگی کشیدنهای بسیار در باشگاه حالا قبل از تمرین حواسم به ساعت است. مبادا تغذیهام را زود میل کنم و مجبور شوم به خوراکیهایی که دوستشان ندارم پناه ببرم.
امروز در مسیر باشگاه به موضوع محتواییام فکر میکردم. انگار نه انگار با خودم قرار گذاشته بودم قبل و بعد از ورزش به هیچچیز فکر نکنم. به این فکر کردم که نامهای به مدیری خیالی بنویسم و در مورد دغدغههای کاریام با وی صحبت کنم. میتوانستم متنی درباره کتابهایی که این مدت خواندهام بنویسم یا میتوانستم متنی در ستایش تمرینهای نویسندگی بنویسم. همین فکرهای ساده اثر شیرموزی که خورده بودم را داشت از بین میبرد. به خودم گفتم:« بسه دیگه بابا. هرچی انرژی داشتی سوخت». این همه فکر کردن مرا به نتیجهای مهم رساند که ممکن است درست نباشد:
«نویسندگی شغل تمام وقیته. تو هر ثانیه و هر لحظه به این فکر میکنی که چه کلمهای رو نیاز داری. از بین صحبتهای فلانی کدوم جملهها رو برداری که بعدن به کارت میاد. زیر جملههای قشنگ کتاب خط بکشی. حتی اونایی که به ظاهر خیلی ساده هستن. گوشه و کنار هر متنی که خوندی یادداشتی بذاری چون ممکنه بعدن توی نوشتههات استفاده کنی. وقتی وارد جایی میشی حتی باشگاه به کوچیکترین نوشتهها هم توجه میکنی و اون واژه میباشد نوشته شده روی بنر آزارت میده. توی مهمونیها صفحه گوشیت روشنه چون داری کلمههایی که بچهها اشتباه میگن رو یادداشت میکنی».
میتوانستم هزاران دلیل دیگر برای سوزاننده بودن شغل نویسندگی بیاورم. سوزاننده بودن نویسندگی دلچسب است. آن همه گرسنگی به خلق حتی یک جمله با معنا میارزد. نویسندگی انرژیات را میسوزاند تا اثری مانا بر جای بگذاری.
4 پاسخ به “شغل سوزاننده اما شیرین”
واقعن هم همینطوره. ولی بدون نوشتن زندگی خیلی تلخه
خیلی زیاد🥺
قشنگ بود
ممنون امیرجان